دربند نباش!
این یکی از تضادهای زندگی ما است که آدم همیشه کار اشتباه را در بهترین زمان ممکن انجام میدهد.
چارلی چاپلین
صفر. پرویز شهبازی مثل آن فیلمسازهایی نیست که میخواهند و با خودشان عهد کردهاند، پشت سر هم فیلم بسازند تا کارنامه پر و پیمانی داشته باشند و بعدها اسم و رسمی در کنند. فرضاً مثل داریوش مهرجویی نیست که سالی یک فیلم برای شهرداری بسازد! و در جشنواره فجر دائمالحضور باشد. شهبازی به طور میانگین بین پنج تا فیلمی که تا حالا ساخته، چهار سالی فاصله افتاده است. این یعنی فیلمسازی است سختگیر و کمکار اما با آثاری ماندگار و اثرگذار. فیلم «نفس عمیق» او بعد از اینکه با استقبال منتقدان روبرو شد و سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه را از جشنواره فجر برد، به عنوان نماینده ایران برای شرکت در اسکار انتخاب شد. فیلم «عیار چهارده،» چهارمین فیلم بلندش توانست جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره فجر را تصاحب کند و فیلم «دربند» پنجمین و تازهترین فیلم او یکی از بهترین فیلمهای جشنواره فجر بود که علاوه بر سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی و فیلمبرداری، توانست چند سیمرغ دیگر هم شکار کند.
یک. دربند نکته خوب کم ندارد، از بازیها و تصویربرداری بگیر تا اسم فیلم. دربند اسم دقیق و حسابشدهای است. ایهامی که در دربند وجود دارد به شدت فکرشده است و به قامت فیلم برازنده. دربند از یک طرف معنی گرفتار بودن و اسیری و از طرف دیگر تداعی کننده منطقه تفریحی دربند است که خوشگذرانی را به ذهن متبادر میکند و این هر دو به هم ربط دارند، آنچنان که فیلم قصد دارد به ما نشان دهد و این نوشته هم میخواهد آن را در حد توان شرح و بسط بدهد.
دو. یکی از مسائل مهمی که جامعه ما با آن مواجه بوده و رفتهرفته مورد توجه فیلمسازان – با دیدگاههای مختلف – هم قرار گرفته است، گرایشی است که در بخشهایی از جامعه و طبقات اجتماعی ما به سبک زندگی مدرن – آنچنان که در غرب هست – بوجود آمده است. از نوع پوشش که مسألهای فردیست تا بوجود آمدن بعضی از سبکهای موسیقی و ادبی به پیروی از جوامع جدید. در سالهای اخیر در سینمای ما فیلمهایی – هرچند محدود – به این مسائل پرداختهاند. فیلم «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» ساخته روحالله حجازی درباره زن و شوهری سنتی است که با پیشرفتهای کاری شوهر و تلاشی که زن برای نشان دادن خودش – با آرایش و لباسهای پرزرق و برق – میکند، تعارضاتی در زندگیشان ایجاد میشود. «من مادر هستم»، فیلم جنجالبرانگیز فریدون جیرانی هم به نحوی نقد زندگیهای بیبند و بار و پر از خیانتی است که به تباهی افراد و خانوادهها میکشد. همینطور فیلم «سعادتآباد» مازیار میری که درباره یک خیانت است و آدمهایی که هر کدام به اندازهای در این مرداب گرفتارند و حتی «درباره الی» ساخته اصغر فرهادی و... تا برسیم به این آخری که «دربند» از پرویز شهبازی است.
سه. خط اصلی و بستر فیلم دربند، که قرار است اتفاقات فیلم بر روی آن رخ بدهد، قصه دختری شهرستانیست که پزشکی تهران قبول شده اما چون خوابگاه گیرش نمیآید مجبور میشود با دختری دیگر همخانه شود. تضادی که بین شکل زندگی یک دختر شهرستانی با دختری که اهل پارتی و خوشگذرانی و زندگی مجردی است، موضوع پرداخت پرویز شهبازی در فیلم دربند است.
چهار. دربند، از یک منظر به این سبک زندگی – زندگی در خانههای مجردی که دارد تعدادشان هم زیاد میشود چه در تهران و چه حتی در شهرستانها – میتازد. زندگیای که ظاهری شاد و جذاب دارد و آدمهایی که به نظر صمیمی و نزدیک هستند اما با تلنگری از هم میپاشد و سیمای ترسناک خود را مینمایاند. در نظام غرب و جوامع مدرن، مبتنی بر مبانی فلسفی و اجتماعیشان – لیبرالیسم – اصالت با فرد و منفعت او است. برای همین هرکس در جستجوی کسب سود و منفعت شخصی است و مبنای روابط و همبستگی و پیوند افراد با هم، سودی است که از این روابط عایدشان میشود. در سکانسی از فیلم، پگاه آهنگرانی به بهرنگ علوی – مضمون جملاتش اینهاست و دقیقا جملات به خاطرم نمیآیند – میگوید: «چطور وقتی زمان تفریح و بریز و بپاش است، همهتان هستید اما تا مشکلی پیش میآید، کار دارید و سرتان شلوغ است و غیبتان میزند... .»
دربند به نازنین و همه افراد جامعه ما – چه آنها که با این شکل زندگی غریبهاند و چه آنها که کم و بیش با آن درگیرند و به آن راغب و متمایلند – تصویری از لایههای زیرین و آن باطن کثیفی را نشان میدهد که همه در ظاهر با تواند اما تا به آنها نیاز داری، پشتت را خالی میکنند.
به قول سعدی: این دغل دوستان که میبینی/ مگسانند دور شیرینی.
پنج. اما در این میان تکلیف نازنین چیست؟ آیا او مسئولیتی در قبال سحر دارد؟ آیا باید به سحر کمک کند؟ به چه قیمتی؟ نازنین هرچه بیشتر با این منجلاب – که سحر در آن گرفتار شده است – آشنا میشود، تصمیمش برای کمک به او جدیتر میشود. نازنین با خودش و در واقع با همه میجنگد و هرچه دارد رو میکند تا سحر را نجات دهد اما سحر او را با کلی سفته تنها میگذارد. این یعنی سقوط آزاد یعنی مرداب یعنی هرچه بیشتر دست و پا بزنی بیشتر غرق میشوی و نازنین برای اثبات این حرفها به خودش مجبور میشود هزینه سنگینی بدهد.
شش. همه این نکات مثبت فیلم را باید از فیلمنامه پر از حفره و آن پانزده دقیقه آخر کم کرد. جایی که فیلم لنگ در هوا میشود و منطقش را از دست میدهد، یکهو یکی معلوم نیست از کجا پیدایش میشود و سفتهها را نابود میکند، بیآنکه دلیلش را درست و حسابی بفهمیم و بعد یکهو تصادف میکند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام میشود. هپی اند! واضح است که این صغری، کبرایی که شهبازی برای فیلمش میچیند، این نتیجه را نمیدهد و مخاطب آن را نمیفهمد. پایان خوب، همیشه با ختمبهخیر شدن همه چیز معنا نمیشود، هرچند شاید سینما قرار است حکم رویایی شیرین باشد برای مخاطبی که از گرفتاریهای روزمرهاش به دامان سینما پناه آورده و دوست ندارد کامش تلخ بشود، ولو این به قیمت نادیدهگرفتن تمام یا بخشهایی از واقعیت تمام شود.
فردین آریش
- ۹۳/۰۲/۱۲