سیانور بی شک جلوتر از فیلم مشابه خود یعنی امکان مینای کمال تبریزی بود، که امکان مینا یک خواب آشفته بیش نبود. سیانور طراحی صحنه و لباسش هم خوب است و قابل دفاع اما ضعف اصلی از فیلمنامه است که کارگردانی نه تنها ضعفها را بر طرف نمیکند که بر آنها اضافه هم میکند. یک سری کنش از شخصیتها نشان میدهد که سر جمع هیچ کدام به شخصیت تبدیل نمیشود. با هیچ یک از شخصیتها همراه نمیشویم و نمیدانیم تکلیفشان چیست؟ حتی گاهی به ساواک حق میدهیم که جلوی این خراب کارها که مدام امنیت جامعه را به هم میزنند و در خیابان تیر و تیرکشی راه میاندازند حق میدهیم که با آنها برخورد کند. چرا؟ چون نویسنده و کارگردان نمیخواستهاند جبههگیری علیه ساواک داشته باشند. ضمن اینکه نه این طرف در میآید و نه آن طرف؛ یعنی نه ساواک به آن معنا که ما میخوانیم و شنیدهایم میبینیم یعنی نه نویسنده در سناریو توان ساختنش را دارد و نه کارگردان که از بلد نبودنش است. مهدی هاشمی را برای افسر ساواک انتخاب کرده است که خود یک وصلهی ناچسب است که برازندهی قامت فیلم نیست گرچه بازیگر خوبی است مهدی هاشمی اما از ساواک خیلی دور است و در نمیآورد ساواک را.
حتی توان ساخت نیروهای انقلابی و مجاهدین را هم ندارند؛ چه نویسنده و چه کارگردان. معلوم نیست دنبال چه هستند و حتی خیلی نمیتواند فرق آدم انقلابی و مجاهدین را مشخص کند. و بعد اینکه ادعای کارگردان این است که من داستان عاشقانه خودم را گفتهام، چی کار ساواک داشتم که در بیاید یا نه! کارگردان عزیز ما نمیداند که وقتی از تاریخ یک ملت استفاده میکند نمیتواند تعریف تاریخ کند به بهانهی داستان عاشقانهاش. ضمن اینکه عشقی هم آفریده نمیشود، اگر صرفاً دادهی فیلم را عشق نداشتهاش بدانیم. در فیلم باید یک جهانی در ارتباط با واقعیت و مستقل از واقعیت بنا شود و همهی عنصرهای درون فیلم را فیلمساز چنان که فیلمساز باشد بسازد. در این فیلم میبایست در تبلیغات فیلم باید گفته شود که لطفاً قبل از دیدن این فیلم یک جلد کتاب تاریخ انقلاب بخوانید تا شاید از فیلم چیزی متوجه شوید! فیلمساز همانگونه که به خوبی در دهلیز توانسته است رابطهی بین پدر و پسر را در بیاورد و در فیلم واقعاً «رابطه» میسازد در این فیلم هیچ رابطهای به درستی شکل نگرفته و مخاطب را با خود همراه نمیکند.
اگر مخاطب خود از ساواک چیزی نداند که چه جانوری بوده است ممکن است به ساواک با این پرداختِ ضعیف حق بدهد و این گل به خودی است. یک اشتباهی هم کارگردان کرده است که قبلاً مهدویان هم انجام داده بود و آن هم اینکه خیال میکند وقتی نگاتیو را کهنه میکند میتواند فضای دهه شصت را بسازد در حالیکه در سینما فضا با کلام است که شکل میگیرد و وقتی آن طراحی صحنهی خوب جان میگیرد که در کلام هم فضا ساخته شود و اگر نه هیچ کمکی نمیکند. میشود بیشتر هم بحث کرد اما از حوصلهی دوستان خارج است. به این خاطر است که سیناور برخلاف نظر دوستان فیلمی نیست که حتی با بدبختی هم بتواند حرف خود را بزند. شعیبی در این فیلم یک گام محکم در کارگردانی به عقب برداشته است و به این خاطر حال من را گرفت.
احسان فتحی